غزلستان عاشقی | ||
ای ماه ترین دلخوشی روی زمینم بگذار که چشمان تو را سیر ببینم
بگذار که بر روی لبت شعر بکارم بگذار که در سایه چشمت بنشینم
ییلاقی چشمان تو یاغی ترمان کرد جیران من ای دلبر قشلاق نشینم
از روز ازل بسته گیسوی تو بودم تا بوده چنین بوده و تا هست چنینم
حاشا که ز چاک سر پیراهنت امشب دزدانه دو تا میـوه ممنوعه بچینم
در شهر شدم شهره به لامذهبی وکفر وقتی تو شدی مذهب و پیغنبر و دینم
از برکه شیراز به صحرای نگاهت من آمده ام چشم تو را سیر ببینم
#حسین_دلجویی #غزلستان_عاشقی #ابوالفضل_غلامی_غریب" [ پنج شنبه 100/8/6 ] [ 10:39 عصر ] [ غریب ]
[ نظرات () ]
من شدم دعوت به شیدایی؛ شماهم دعوتی می روم سمت شکوفایی، شما هم دعوتی
می روم تا میهمان خانه ی باران شوم ؛ در سحرگاهی اهورایی، شما هم دعوتی
هست برپا با حضور روشن آیینه ها ، محفلی گرم وتماشایی؛ شما هم دعوتی
میزبان، عشق است ومهمانان ، بلا گردان عشق یک جهان شور است وزیبایی ؛ شما هم دعوتی
می پرستان جان فدای چشم ساقی می کنند ؛ سرخوش از جامی طهورایی، شما هم دعوتی
پشت دریا هاست شهری، قایقی آماده کن! چون به امر عشق می آیی، شما هم دعوتی
ای پر از حس شکفتن، ای پر از حس .حضور ای پر از احساس تنهایی؛ شما? هم دعوتی
#فروغ_فرخزاد #غزلستان_عاشقی #ابوالفضل_غلامی_غریب" [ سه شنبه 100/8/4 ] [ 6:27 صبح ] [ غریب ]
[ نظرات () ]
" ای بوی هر چه گل " بوی بهشت می شنوم از صدای تو نازکتر از گل است گلِ گونه های تو ای در طنین نبض تو آهنگ قلب من ای بوی هر چه گل نفس آشنای تو ای صورت تو آیه و آیینه ی خدا حقا که هیچ نقص ندارد خدای تو صد کهکشان ستاره و هفت آسمان حریر آورده ام که فرش کنم زیر پای تو رنگین کمانی از نخ باران تنیده ام تا تاب هفت رنگ ببندم برای تو چیزی عزیزتر ز تمام دلم نبود ای پاره ی دلم ؛ که بریزم به پای تو امروز تکیه گاه تو آغوش گرم من فردا عصای خستگی ام شانه های تو در خاک هم دلم به هوای تو می تپد چیزی کم از بهشت ندارد هوای تو همبازیان خواب تو خیل فرشتگان آواز آسمانیشان لای لای تو بگذار با تو عالم خود را عوض کنم : یک لحظه تو به جای من و من به جای تو این حال و عالمی که تو داری ؛ برای من دار و ندار و جان و دل من برای تو
زنده یاد قیصر امین پور [ شنبه 100/4/12 ] [ 12:46 عصر ] [ غریب ]
[ نظرات () ]
ای کاش چو پروانه پری داشته باشم تا گاه به کویت گــذری داشته باشم
گر دولت دیدار تو در خـــانه ندارم ای کاش که در رهگذری داشته باشم
از فیض حضور تو اگر دورم و محروم از دور به رویت نظــری داشته باشم
گویند که یار دگری جـوی و ندانند بایست که قلب دگری داشته باشم
از بلهــوسیها هوسی مانـده نــگارا وان این که به پای تو سری داشته باشم
تاریکشبی گشت شب و روز جوانی ای کاش امیـــد سحری داشته باشم
در مجـلس ارباب تکلف چه بگویم در میکده باید هنری داشته باشم
بگذار که از دوستی باده فروشان رگبار غمت را سپری داشته باشم
همصحبتی و بوس و کنارت همه گو هیچ من از تـو نباید خبـــری داشته باشم؟
بسیار مکـــن ناله که این شعله «عمادا» میسوزد اگر خشک و تری داشته باشم
#عماد_خراسانی #ابوالفضل_غلامی_غریب [ سه شنبه 99/10/30 ] [ 11:32 صبح ] [ غریب ]
[ نظرات () ]
هوای عشق رسیده است تا حوالیِ من اگــر دوباره ببارد به خشک سالیِ من
مگــر که خواب و خیالی بنوشدم ورنه که آب می خورد از کاسه یِ سفالیِ من؟
همیشه منظرم از دور دیدنی تر بود خود اعتراف کنم بوریاست قالیِ من
مــرا مثال به چیزی که نیستم زده اند خوشا به من؟ نه! خوشا بر منِ مثالیِ من
به هوش باش که در خویشتن گم ات نکند هـزار کوچه یِ این شهـــرکِ خیالیِ من
اگرچه بود و نبودم یکی ست، باز مباد تو را عـذاب دهد گاه جایِ خالیِ من
هـوای بی تو پریدن نداشتم، آری بهانه بود همیشه شکسته بالیِ من
تو هم سکوت مرا پاسخی نخواهی داشت چه بی جواب سؤالی ست بی سؤالیِ من!
#محمد_علی_بهمنی #ابوالفضل_غلامی_غریب [ سه شنبه 99/10/30 ] [ 11:5 صبح ] [ غریب ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |